انجمن آثار و مفاخر فرهنگی روز بزرگداشت حافظ، شاعر بنام ایرانی که شهسوار بلند آوازه چرخ کبود و بادیه پیمای معرفت و خوشه چین قرآن است را گرامی می دارد.
پیامبر (ص) می فرماید: به راستی که برخی از شعرها حکمت است.
مقام معظم رهبری می فرماید: به نظر من هنر بزرگ کسانی مثل سعدی یا حافظ و یا فردوسی این است که هفتصد سال پیش یا هزار سال پیش طوری حرف زدند که ما امروز وقتی آن سخنان را باز میگوییم اصلا احساس غربت نمی کنیم، اصلا زبان زبان امروز است.
برگی از زندگی حافظ
شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیبو ترجمانالاسرار در شیراز متولد شد. درباره تاریخ ولادت، نام و هویت پدرش در مآخذ موثق و قابل اعتماد قدیم ذکری به میان نیامده است. او در جوانى به آموختن قرآن، ادبیات عرب و علوم اسلامى پرداخت و در تفسير،كلام، حكمت و ادب تبحر يافت. از آنجا که قرآن را از حفظ بود به همين سبب «حافظ» تخلص ميكرد.
دوران جوانی حافظ با افول سلسله محلی اتابکان فارس و تسلط خاندان اینجو بر فارس مصادف بود. حافظ که در همان دوره بهشهرت والایی دست یافته بود مورد توجه و امرای اینجو قرار گرفت و پس از راهیافتن به دربار شيخ ابواسحاق اينجو (744ـ 754 هـ .ق) مقام و مرتبه والایی یافت . از آنجا که شیخ ابواسحق اینجو امیری عادل، دانشمند و ادبدوست بود،حافظ از لطف وی بهرهمند شد . از این رو، شیخ ابواسحق اینجو ممدوح حافظ شد به طوری که وی در اشعارش از وی با القابی چون «جمال چهره اسلام» و «سپهر علم وحیاء» یاد کرده و مراتب حقشناسی خود را نسبتبه وی بیان داشته است. حافظ مکرر از ابواسحق اینجو، دوران سلطنتش و رجال عهد وی ياد كرده است. ظاهراً از مشايخ و علماى عهد اين پادشاه،كسانى مانند شيخ امين الدين بليانى، قاضى عضدالدين ايجى و قاضى مجدالدين شيرازى، تا حدى مربى و حامى حافظ بودند. بعد از دوران یاد شده دوره امارت امير مبارزالدين محمد مظفر، مؤسس سلسله آل مظفر، که با سختگيرى و تعصب بسيار همراه بود سبب نارضایتی حافظ را فراهم آورد. اما چنان که از دیوان اشعار حافظ پیداست دوران سلطنت جانشينان امیر مبارزالدین یعنی شاه شجاع و شاه منصور برای وی مطلوب بوده، زیرا حافظ آنها را مورد مدح قرار داده است. اواخر زندگی این شاعر بلندآوازه ایران مصادف با حملهامیر تیمور گورگانی به شیراز بود. حافظ احتمالاً در 791 هـ .ق درگذشت. او بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و جز یک سفرکوتاه به یزد و بندر هرمز همواره در شیراز بود. اشعار وی نه تنها در سرتا سر ایران بلکه در خارج از ایران نیز از شهرت بسزایی برخوردار است. ديوان حافظ، بنابر مشهور، اولين بار به وسيلة يكي از ياران و شاگردانش به نام محمد گلندام تدوين يافته است.تاكنون شروح متعددي بر اين ديوان نگاشته شده است و ترجمه هاي گوناگوني به زبانهاي مختلف از اين اثر صورت گرفته است. حافظ از شاعران برجسته ادب فارسی پیش از خود چون فردوسی، نظامی گنجوی، مولانا و سعدی تأثیر فراوانی گرفته و بر شاعران پس از خود نیز تأثیر فراوانی نهاده است. از جمله افرادی که از حافظ تأثیر پذیرفته اند، میتوان به گوته آلمانی اشاره کرد که دیوان شرقی – غربی خود را تحت تأثیر و در نتیجه الهامات دیوان حافظ سروده است.
تفأل با ديوان حافظ و حكايات و قصه هاي بسياري كه در باب فال وجود دارد، از شهرت و قبول فوق العادة او در نزد عموم فارسي زبانان حكايت دارد.
سخنان مقام معظم رهبری درباره حافظ
حافظ به هيچ وجه آن رندِ ميكدهنشينِ اسير مى و مطرب و مَهْجبين كه تصوير كردند، بعضى نيست و باز تكرار مىكنم كه منظور من از حافظ، آن شخصيتى است كه از حافظ در تاريخ ماندگار است يعنى آن بخش اصلى و عمدهى عمر حافظ كه بخش پايانى عمر اوست. نمىگويم در طول عمرش چنين نبوده، شايد هم بوده - البته قرائنى هم بر اين معنا دلالت مىكند - اما حافظ در اقلاً ثلث آخر زندگيش، يك انسان وارسته و والاست. اوّلاً يك عالم زمانه است، يعنى درس خوانده و تحصيل كرده و مدرسه رفته است. فقه و حديث و كلام و تفسير و ادب فارسى و ادب عربى را آموخته. حتّى آن چنان كه حدس زده مىشود از اصطلاحاتى كه در نجوم و غيرو به كار رفته، در اين علوم هم دستى داشته و تحصيلى كرده، يك عالم است. اين عالم، بساط علمفروشى و زهدفروشى و دينفروشى را هرگز نگسترده، كه آن روز چنين بساط هايى رواج داشته. اين عالم، در بخش عمدهاى از عمرش، راه سلوك و عرفان را هم پيموده. در اينكه وابستهى به فرقهاى از متصوّفه هم نيست، شايد شكّى نباشد. يعنى هيچ يك از فرق متصوّفه، نمىتوانند ادعا كنند كه حافظ جزو سلسلهى آنهاست؛ زيرا كه براى او هيچ مرشدى، شيخى، قطبى بيان نشده و بعيد هم به نظر مىرسد كه او قطبى و شيخى داشته باشد و در اين ديوانى كه از افراد زيادى در او سخن رفته، از آن مرشد و معلّم سخنى نرفته باشد. البته در اشعار او، اشارهاى هست به اينكه بدون پير نمىشود رفت در راه عشق كه من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد.
زمان او از لحاظ زمان سياسى، يكى از بدترين زمانهاى ايران است و من واقعاً در تاريخ يادم نمىآيد- تتبّع هم نكردم البته، اما در همان مقدارى كه در حافظه دارم - به ياد ندارم زمانى را و منطقهاى را كه به قدر شيراز در زمان حافظ دستخوش تحولات گوناگون سياسى، همراه با خرابيها و ويرانيها شده باشد. اگر مبدأ اين دوران پادشاهيهاى زمان حافظ را زمان «شاه شيخابواسحاقِ اينجو» بدانيم - كه زمان شروع سلطنت او فكر مىكنم، هفتصدوچهلوخوردهاى است كه دوران جوانى حافظ است، چون حافظ سال ولادتش معلوم نيست؛ هفتصدوبيست، هفتصدوهيجده، هفتصدوبيستودو، روشن نيست كه كى است، لكن حدوداً مىشود فهميد كه در همان حول و حوش هفتصدوبيست است-حافظ جوان بيستوچند سالهاى بوده كه اين پادشاه به مسند حكومت مىرسد و بعد از او حالا در زمان خود همين پادشاه جوان و خوشذوق و مورد علاقهى حافظ احتمالاً و عيّاش و زيبا و شاعر و اديب، همين پادشاه با اين خصوصيات هم جنگهاى فراوانى را مىكرده با امير «مبارزالدين» در كرمان و با ديگران.يك چنين وضعيتى در شيراز وجود داشته و دائماً مردم شيراز زير فشار ارعاب اين ديكتاتورهاى زباننفهم مغرور قرار داشتند. حافظ حدود شايد چهل سال، چهلوپنج سال از عمر خودش را، در دوران اين خانواده گذرانده. طبيعى است اگر چنانچه با صيت شهرت حافظ بر شعر و شاعرى، اين انتظار از او وجود داشته باشد كه زبان به مدح بعضى از افراد اين خاندان بگشايد و گشوده. نمىشود ما ديگر بيائيم توجيه كنيم، بگوئيم نخير: كه دور شاه شجاع است مى دلير بنوش. اين يقيناً اين مدحها، مربوط به اين افراد است. امّا آنچه كه من مىخواهم بگويم اين است كه اين مدحها، از رتبت حافظ و قدر حافظ، چيزى نمىكاهد. اين كمترين كارى است كه يك شاعرى در حدّ حافظ مىتوانسته آن روز بكند. شما نگاه كنيد ببينيد معاصرين حافظ چه مىكردند! «سلمان ساوجى» يك شاعر معاصر حافظ است. چقدر مدح براى «ايلكانيان» - چه «شيخ حسن» و چه پسرش «اويسبنحسن» و چه آن «احمدبناويس» و چقدر شعر گفته دربارهى اين خانواده - شايد سلمان ساوجى يا خواجوى كرمانى يا ديگر شعرائى كه معاصر حافظ بودند يا قبل و بعد او بودند، آنچه كه حافظ گفته، كمترين است.
... يكى از آن جفاهاى بزرگى كه به وسيلهى بعضى از نويسندگان ما به حافظ شده، اين است كه مىگويند:حافظ به زبان غزل، قصيده مىگفت و مدح مىسرود. به نظر من از اين بزرگتر اهانتى به حافظ نيست! اينى كه تو يك غزلى - در پايان غزل يا يك گوشهاى از غزل - اسم يك پادشاهى را آورده باشد، اين غير از اين است كه غزل را در مدح آن پادشاه سروده باشد. اين كار در بين شعرا رائج است. شاعر، يك غزلى را براى دل خودش، نه براى كس ديگر، مىگويد؛ بعد آن را موَشَّح مىكند؛ مزيّن مىكند به نام يك دوستى، يك رفيقى، يك عزيزى، در پايان آن غزل اسم آن عزيز را هم مىآورد. اين معنايش اين نيست كه از اوّل تا آخر غزل هر چه گفته، خطاب به آن عزيز است يا به آن دوست است به آن رفيق است. اين كار را حافظ هم كرده. در بعضى از غزليات، غزل را براى خودش براى دل خودش و ذهن خودش و آن آرمان خودش گفته در پايان، يك بيتى، مصرعى هم به نام يكى از آن كسانى كه آنجا هستند بودند در آن زمانه.
من در بارهى شخصيت حافظ، اين شخصيت والا و ارجمند، خيلى حرف و سخن در ذهن دارم؛ لكن مصلحت نمى دانم كه بيش از اين، اين جلسه را و شما برادران و خواهران عزيز را و مهمانان گرامى را معطّل كنم. اميدوارم كه به بحثهاى مفيد و ممَتِّعى در اين باره برسيد. من همين قدر بگويم كه حافظ همچنانى كه تا امروز شاعر همهى قشرها در كشور ما بوده، بعد از اين هم شاعرِ همه خواهد ماند و اميد است كه هر چه بيشتر ما توفيق پيدا كنيم كه معارف اين شاعر بزرگ را از اشعارش بفهميم و شخصيت او را بيشتر درك كنيم و آن را پايهى خوبى قرار بدهيم براى پيشرفت معرفت جامعهى خودمان و فرهنگ كشورمان.
بسوخت حافظ و ترسم كه شرح قصهى او
به سمع پادشه كامكار ما نرسد
بهترين فاتحهى سخن، در بزرگداشت اين عزيز هميشگى ملت ايران و درّ يگانهى فرهنگ فارسى، سخنى بود از خود او، كه اين غزل را به عنوان ارادتى به خواجهى شيراز و شاعر همهى عصرها و قرنهايمان در حضور شما عزيزانبرادران و خواهران و ميهمانان گرامى خواندم و در حقيقت توصيفى براى خود حافظ شيرازى است.
البته در جامعهى ما و در بيرون از كشور ما، دربارهى حافظ، سخنها گفتند و قلمها زدند و به دهها زبان ديوان او را برگرداندند و دهها كتاب در شرح حال او يا ديوان او نوشتند؛ امّا همچنان حافظ به صورت كامل، ناشناخته است. اين را اعتراف مىكنيم و بر اساس اين اعتراف بايد حركت كنيم و اين كنگره بزرگترين هنرش اين خواهد بود انشاءاللَّه كه در اين راه گامى به جلو باشد.در اين كنگره،اساتيد بزرگ، شعرا، ادبا و صاحب فضيلتان و افراد صاحبنظر بحمداللَّه زيادند. بايد بگويند و بسرايند و بنويسند و پس از اين جلسه هم، بايد اين حركت ادامه پيدا كند.
البته اگر بگويم بكوشيد تا مثل حافظ بسراييد، مىترسم نشود. مثل حافظ نه قبل و نه بعد از او كسى نيامده است. حقيقتا هيچ كس نتوانسته مثل حافظ غزل بگويد. حافظ مقولهى ديگرى است و بالاتر از همه است. تصور من اين است كه حافظ شعرش را صد بار پرداخت كرده است. به همين دليل غزلهاى او در حد اعلاى يكدستى و صافى است. اصلا ممكن نيست كه شعر به محض صادر شدن از طبع، خود به خود صاف و بىغل و غش باشد. بالاخره مقدارى پرداخت لازم دارد. البته اين را هم فراموش نكنيد كه اگر شعر «جوهر» نداشته باشد، هرچه پرداختش كنيد، چيزى درنمىآيد.
نمىشود باور كرد كسى مانند حافظ شصت، هفتاد سال عمر كند، اقلا پنجاه سال شعر بگويد و فقط به قدر همين ديوانى كه از او بر جا مانده است، شعر گفته باشد. آيا اين قابل باور است؟! مىشود قبول كرد كه حافظ با آن طبع شعر والاى خود، پنجاه سال شعر بگويد و فقط توانسته باشد پانصد غزل ارائه دهد؟! قابل باور نيست! مىخواهم اين طور بگويم كه حافظ اقلا ده برابر آنچه كه از او باقى مانده، شعر گفته؛ اما نه برابرش را دور ريخته است! چنين بوده كه حافظ، حافظ شده است؛ كما اينكه اگر برخى از شعراى مكثار گذشته هم بدين نحو به تصفيهى شعر خود مىپرداختند، حداقل حافظ دوم يا شاعر بلند مرتبهاى مىشدند. به عنوان مثال، غزلهاى خوب و درجهى يك صائب تبريزى، معلوم نيست خيلى به غزل حافظ باج بدهد؛ اما در شعرهاى بدش گم شده است! يا مثلا حزين لاهيجى، اگر از چند هزار غزل خود، پانصد غزل ناب و درجهى يك برمىگزيد و ارائه مىكرد، معلوم نبود شعرش با شعر حافظ، آن قدرى كه الان تفاوت دارد، تفاوت مىداشت. مقصود اين است كه هر كس شعر بد خود را پاره كرد و دور ريخت و حتى در بايگانى ذهن، نگه نداشت، او برده است!
[ پشتوانه فلسفی و فکری حافظ][8]
اینکه هنرمند در چه سطحی از اندیشه قرار دارد تا بتواند همه و یا بخشی از آن حقیقت را ببیند و بشناسد بحث دیگری است البته هرچه اندیشه و فکر و درک عقلانی بالاتر باشد میتواند به آن درک ظریف هنری کیفیّت بیشتری بدهد حافظ شیرازی صرفاً یک هنرمند نیست بلکه معارف بلندی نیز در کلمات او وجود دارد این معارف هم فقط با هنرمند بودن به دست نمیآید بلکه یک پشتوانه فلسفی و فکری لازم دارد باید متّکا یا نقطه عزیمت و خاستگاهی از اندیشه والا این درک هنری و سپس تبیین هنری را پشتیبانی کند.
[ آشنایی با قرآن دلیل اسوه بودن حافظ][9]
شما اگر بخواهيد به لوازم اسوه بودن و الگو بودن عمل كنيد بايستى معرفت دينى و معرفت اسلامى خودتان را عمق ببخشيد و اين در گذشتهى شعر ما وجود داشته. شما نگاه كنيد شاعران برجستهى ما اغلب حالا نميگويم همه اينجورند از فردوسى بگيريد تا مولوى و سعدى و حافظ و جامى.
... حافظ اگر افتخار نميكرد به حافظ قرآن بودن تخلص خودش را حافظ نميگذاشت. او جزو حفّاظ قرآن است "قرآن ز بر بخوانم با چهارده روايت". حالا «قرّاء» ما كه با اختلاف قرائت هم ميخوانند معمولاً دو تا سه تا روايت بيشتر نميتوانند بخوانند اما او ميتوانسته با چهارده روايت قرآن را بخواند كه خيلى عظمت دارد. اين آشنائى با قرآن در غزل حافظ مشهود است براى كسى كه آن را بفهمد.
من امروز مايل بودم بتوانم يك بحث مورد قبول خود - حداقل - در اين مجمع شما داشته باشم. ارادت به حافظ و احساس مسؤوليت در مقابل پيام حافظ و جهانبينى او و نيز زبان او، من را وادار مىكند و مىكرد به شركت در اين اجتماع و همكارى با شما؛ امّا وقت و گرفتاريهاى من به من اجازه ندادهاند و نمىدهند كه آن چنان كه دلخواه يك دوستدار حافظ است، دربارهى او حرف بزنم و بيان كنم. در استعجال، با كمك از حافظه و از حافظ، مطالبى را آماده كردهام كه عرض كنم.
آن چنان كه من جمعبندى مىكنم از ديوان او و ازمجموعهى سخن او شعر حافظ در اوج هنر فارسى است و از جهات مختلف در حد اعلاست. اين بحث كه بهترين شاعر فارسى كيست، تاكنون بحث بىجوابى مانده و شايد بعد از اين هم بىجواب بماند؛ امّا مىتوان ادعا كرد كه به اوج سخن حافظ -يعنى به اوجى كه در سخن حافظ هست - هيچ سخن ديگرى نرسيده است. نه اينكه مرتبهى شعر حافظ در همهى غزليات و سرودهها مرتبهاى است والاتر از ديگران، بلكه بدين معنا كه در بخشى از اين مجموعهى گرانبها و نفيس، اوجى وجود دارد كه شبيه آن را در كلام ديگران انسان مشاهده نمىكند.
بايد استنتاج كنيم كه اين غزل، اين سخن، در حد اوج است و در ديوان حافظ، از اين قبيل بسيار است. آن چنان استحكام سخن در غزل حافظ، چشم را به خود جلب مىكند كه كسانى كه بر روى خصوصيات لفظى سخن كار مىكنند - منهاى مسائل معنوى - بلاشك يكى از چيزهايى كه آنها را مبهوت مىكند، همين استحكام سخن حافظ است.
تصويرگرى حافظ، يكى از برجستهترين خصوصيّات اوست.
از جملهى خصوصيّات زبان حافظ، شورآفرينى است. شعر حافظ شعر پرشور و شورانگيز است. با اينكه شعر غزلى - در برخى از اشكالش كه شايد صبغهى غالب هم داشته باشد - شعر رخوت و بىحالى است؛ امّا شعر حافظ، شعر شورانگيز و ولولهآفرين است.
خصوصيت ديگر اين است كه شعر حافظ، سرشار از مضامين است - چه مضامين ابتكارى و چه مضامين شعراى گذشته - كه آنها را با بهترين بيانى و غالباً با بهتر از بيان خودشان، ادا كرده است. چه شعراى عرب و چه شعراى پيش از خودش مثل سعدى و چه شعراى معاصر خودش مثل خواجو و سلمان ساوجى كه گاهى مضمونى را از آنها گرفته و به زيباتر از بيانى از بيان خود آنها، آن را ادا كرده است.اينى كه گفته مىشود كه در شعر حافظ مضمون نيست، اين ناشى از دو علت است: يكى اينكه مضامين حافظ آن قدر بعد از او تكرار شده و تقليد شده كه امروز كه ما آن را مىخوانيم، به گوشمان تازه نمىآيد. اين گناه حافظ نيست اين مدح حافظ است كه شعر او و سخن او و مضمون او، آن قدر دست به دست گشته و همه او را گفتند و گرفتند و تقليد كردند كه امروز يك حرف تازه به گوش نمىآيد و دوم اينكه: زيبائى سخن و صافى سخن، آن چنانى كه مضمون در او گم مىشود، بر خلاف بسيارى از گويندگان سبك هندى كه مضامين عالى را به كيفيتى بيان مىكنند كه زبان سبك هندى اين البته اين، نقص آن سبك هم نيست، در آنجا هم در جاى خود بحث دارد و نظر هست كه آنجا يكى از كمالات سبك هندى است.بههرحال در آنجا برجسته است. مضمون در شعر حافظ، آن چنان هموار و آرام بيان شده، مضمون كه به چشم نمىآيد.
[كمگویى و گزيدهگویى حافظ][15]
كمگویى و گزيدهگویى، خصوصيت ديگر شعر اوست. يعنى حقيقتاً جزء برخى از ابيات حافظ يا بعضى از غزليات و قصائدى كه غالباً هم معلوم مىشود كه مربوط به اوضاع و احوال خاص خودش هست يا مدح اين و آن هست كه راجع به اين مدح هم بعد اگر يادم ماند مطلبى عرض خواهم كرد؛ در بقيهى ديوان، نمىشود جايى را پيدا كرد كه انسان بگويد توى اين غزل، اگر اين يك بيت نبود، بهتر بود، كارى كه با ديوان خيلى از شعرا اين كار مىشود. انسان ديوانهاى بسيار خوب را - از شعراى بزرگ - مىخواند، مىبيند توى اين قصيدهى به اين قشنگى، تو اين غزل به اين شيوائى، اين بيت زيادى است! اگر نبود، يكدستتر بود، بهتر بود. در شعر حافظ، چنين چيزى را آدم نمىتواند پيدا كند.
روانى، صيقلزدگى الفاظ، تركيبات بسيار شيرين و لحن زبان شيرين، يكى از خصوصيّات استثنائى حافظ است. با اينكه كيفيت بيان او - همچنان كه در شعر منسوب به او هست - بسيار شبيه به خواجوست؛ يك جاهايى انسان شعر خواجو را وقتى مىخواند مىبيند كه شبيه شعر حافظ و قابل اشتباه است. امّا شيرينى بيان حافظ، در مجموع ديوان، در هيچ ديوان ديگرى از ديوانهاى فارسى- تا آنجائى كه بنده ديدم و احساس كردم مشاهده نمىشود.
بعضى حافظ را متهم كردند به تكرار، بايد عرض كنم تكرار حافظ، تكرار مضمون نيست، تكرار ايدهها و مفاهيم است. يك مفهوم را به زبانهاى گوناگون تكرار مىكند. نمىشود اين را گفت تكرار مضمون.
موسيقى عبارات حافظ و گوشنوازى اين كلمات، خود يك خصوصيت ديگرى است. شعر را به سبك معمولى وقتى كه بخوانند، گوشنواز است. چيزى كه در شعر فارسى، نظيرش انصافاً كم است. بعضى از غزليات ديگر هم البته همين جور است. در معاصرين او، خواجو همينجور است. بسيارى از غزليات سعدى همين جور است. بعضى از مثنويات همين جور است. امّا در حافظ، اين يك صبغهى عمومى است.
يكى از خصوصيّات شعر حافظ، روانى و رسائى است كه هر كسى كه با زبان فارسى آشنا باشد شعر حافظ را مىفهمد. شما شعر حافظ را با زبان معمولى به يك آدمى كه هيچ سواد هم نداشته باشد وقتى كه بخوانيد، برايش، راحت مىفهمد؛
... مىگويد هنوز زبان غزلى ما، مديون حافظ است و همين هم درست است يعنى؛ امروز شيواترين غزل ما، آن غزلى است كه شباهتى به حافظ مىرساند. نمىگويم اگر كسى درست، نسخهى حافظ تقليد كند؛ اين بهترين غزل خواهد بود. نه، تطوّر زبان و تحوّل سبكها و پيشرفت شعر، يقيناً ما را به جاهاى جديدى رسانده و حقّ هم همين است. امّا در همين شعر غزلى ناب پيشرفتهى امروز، آن جايى كه شباهتى به حافظ و زبان حافظ در او هست، انسان احساس شيوائى مىكند.
[استفادهى شجاعانهى از لهجهى محلّى][19]
از جملهى چيزهايى كه من به نظرم رسيد كه جا دارد روى اين كار بشود، در شعر حافظ استفادهى شجاعانهى از لهجهى محلّى است با ظرافت؛ يعنى از لهجهى شيرازى در شعرى با آن عظمت استفاده كرده حافظ كه موارد زيادى ديده مىشود.
[ درخشان ترين ستارهى فرهنگ فارسى][20]
حافظ بدون شك، درخشان ترين ستارهى فرهنگ فارسى است - شعر فارسى، - در طول اين چندين قرن تا امروز نداريم هيچ شاعرى را كه به قدر حافظ، در اعماق و زواياى جامعهى ما و ذهن و دل ملت ما نفوذ كرده باشد و حضور داشته باشد. شاعرِ همهى قرنهاست و همهى قشرهاست. از عرفاى بىخود از خودِ مجذوبِ جلوههاى الهى، تا اديبان و شاعران خوشذوق، تا رندان بىسر و پا و تا مردان و زنان معمولى جامعهى ما، هر كدام در حافظ سخن دل خود را يافتند و به زبان او، شرح حال و وصف حال خود را سرودند. شاعرى كه ديوان او تا امروز هم، پرفروشترين كتاب و پرنشرترين كتاب، بعد از قرآن است و ديوان او در همه جاى اين كشور و در بسيارى از خانهها - يا بيشتر خانهها - با قداست و حرمت، در كنار كتاب الهى گذاشته شده است. شاعرى كه لفظ و معنا را و قالب و محتوا را با هم به اوج رسانده و در هر مقولهاى كه سخن رانده، زبدهترين و موجزترين و شيرينترين را گفته است.
ما حافظ را فقط به عنوان يك حادثهى تاريخى ارج نمىنهيم، بلكه حافظ همچنين حامل يك پيام و يك فرهنگ است. دو خصوصيت وجود دارد كه به ما حكم مىكند كه از حافظ تجليل كنيم و ياد او را زنده كنيم. اول: زبان فاخر اوست كه همچنان در قلهى زبان فارسى و شعر فارسى است و ما اين زبان را بايد ارج بنهيم و از آن معراجى بسازيم به سوى زبان پاكِ پيراستهى كامل والا؛ چيزى كه امروز از آن محروميم.
[انس شعرای سبك هندى با حافظ][22]
يك نكتهى ديگر هم عرض بكنم اين قسمت مربوط به شعر را خاتمه بدهم و آنكه نشانههاى سبك هندى را هم در غزل حافظ بنده مشاهده مىكنم، يعنى؛ ريشههاى سبك هندى را مىشود فهميد و ارادت صائب و نظيرى و عُرفى و كليم - اين شعراى بزرگ سبك هندى - به حافظ، احتمالاً به معناى انس زيادى اينها با زبان حافظ است.
بنابراين در زمينهى مسائل شعر حافظ، بحثها و حرفهاى زياد و خصوصيّات ممتازى هست كه اساتيد و نويسندگان روى اين، كار كردند؛ باز هم بايد كار بكنند. - من همين جا از فرصت استفاده كنم؛ توصيه كنم براى كار روى ديوان حافظ، از جهات مختلف. با اينكه كارهاى خوبى نسبتاً شده، جاى برخى از كارها خالى است. مثلاً "كشفالكلمات"حافظ ما نداريم. يعنى شما اگر چنانچه يك كلمهاى را بخواهيد در حافظ جستجو كنيد داريد؟... آقاى دكتر شهيدى مىفرمايند داريم. خب اين هم از بىسعادتىهاى ماست كه به قول مرحوم آقاى جلال همائى «تا يك ورق از كليله در گوشم شد سيصد ورق از شفا فراموشم شد» تا يك ورق از كارهاى روزمرّهى سياسى را ما دست گرفتيم به قول ايشان سيصد ورق از كتاب و درس و بحث و...پس خوب است من نگويم، پيشنهاد نكنم. بعد خصوصى به برادران مىگويم، ممكن است هر چى كه به ذهن من رسيده، قبلاً انجام شده باشد.
در موسيقى سنتى، شعر حافظ يا سعدى خوانده مىشود، ولى اين كافى نيست؛ بايد شعر خوب خوانده شود؛ چيزى كه وقتى مستمع شنيد، اين هنر در خدمت ارزشهاى انقلابى و اسلامى قرار گرفته باشد. اين، مخصوص انقلاب هم نيست. هر جامعه و هر انسان و هر مجموعهى بشرىاى، مىخواهد كه هنر در خدمت ارزشهاى مقبول خودش قرار بگيرد. اين جرم نيست كه اسلاميها مىخواهند هنر در خدمت ارزشهاى اسلامى قرار بگيرد. همهى مكاتب و همهى جوامع دنيا، همينطورند. ارزشهايى در ذهنشان وجود دارد كه با ارزشهاى ديگرى فرق دارد. آنان هنر نقاشى، طراحىهاى گوناگون، شعر، موسيقى و همه چيز را در خدمت اين ارزشها قرار مىدهند. اين، يك توقع زيادى نيست كه جامعهى اسلامى چنين انتظارى داشته باشد.
[حافظ نقش آفرین تمدن بزرگ اسلامی][24]
بدون تردید اسلام تمدنی را آفرید که بیش از چهار قرن بخش اعظم دنیای زمان خود را پوشش داد و تمدن امروز ثمره دانشی است که تمدن اسلام آن را به ملتها و نسلهای بعد آموخت قرون وسطا به مفهوم دوران سیاهی و تاریکی متعلق به اروپاست و در تاریکترین دوران قرون وسطای اروپا بزرگترین دانشمندان نویسندگان شعرا و فیلسوفان جهان در ایران و از میان ملت مسلمان ما تمدنی بزرگ را به وجود آوردند که ابو علی سینا فارابی بیهقی فردوسی حافظ و خواجه نصیرالدین طوسی در زمره آنها هستند.
يكى از رازهاى موفقيت قرآن هنرى بودن آن است. قرآن خيلى در اوج هنر است فوقالعاده است واقعاً آن وقت مردم را مسحور كرد والّا اگر پيامبر اكرم بدون زبان هنرى مىنشست با مردم همينطور حرف مىزد البته عدّهاى علاقهمند پيدا مىكرد اما آن صاعقه آن رعد و برق و آن توفان ديگر به وجود نمىآمد. اين هنر است كه اين كارها را مىكند. آثار هنرى اينگونه است. الان هم كه آدم شعر حافظ را مىخواند مىبيند چيز عظيمى است تأثيرگذار است.
[عظمت حافظ در زبان و ادبیات فارسی][26]
فاتحهای میخواندیم و زیر لب نیت میكردیم. منتظر مینشستیم تا حافظ به غزلی مهمانمان كند. دیوان حافظ كه گشوده میشد، همه دل میدادند به ابیات دلنشینش و هركس از این دریا، به قدر وسعش بهره میبرد. بعد از یكبار شنیدن غزل، نوبت به تفسیر میرسید. آن وقت هر بیت شنیدنیتر میشد.
... كسى مثل حافظ، با آن شعر زرين مرصع كه بايد گفت واقعا نشاندهندهى اوج سخن فارسى است؛ يعنى هرچه من در تاريخ ادبيات خودمان نگاه مىكنم، نمىتوانم سخن ديگرى به اوج سخن حافظ پيدا كنم كه همهى خصوصيات لازم در يك كلام زيبا و والا را داشته باشد - همهى خصوصيات در شعر حافظ وجود دارد و در آن مىشود پيدا كرد.
در باب ادبیات و هنر سعدی و حافظ دو گوهر درخشان بر پیشانی زبان فارسی و ادبیات فارسی هستند این چیزی نیست که کسی بخواهد آن را معرفی کند در دانشهای مختلف هم شخصیتهای عظیمی از این استان برخاستهاند که هر کدامی در دورهی خود و عصر خود یگانه بودهاند چه در فلسفه چه در فقه چه در ادبیات و نحو چه در هنر چه در تفسیر و لغت چه در رشتههایی مانند ستارهشناسی و فیزیک و پزشکی نام بردن شخصیتهایی که در این علوم متنوع هر کدامی به قله رسیدند و جزو سرآمدان زمان خود بودند و معرفی یکایک این بزرگان در یک محفل دیگر و نوع دیگری از دیدار اقتضاء دارد اینجا همین اندازه اشاره کافیست.
خب، يك بحث ديگر دربارهى جهانبينى حافظ است. در باب جهانبينى حافظ، بحثهاى زيادى شده بنده هم در اين زمينه نظرى دارم كه عرض مىكنم. مطمئناً در اين جلسه هم بحثهاى مختلفى خواهد شد و نظرات گوناگونى ابراز خواهد شد و حالا كه مسأله اختلاف انگيز هست و مورد بحث هست؛ چه بهتر كه كسانى دور از تعصّب، دور از پيشداورى حقيقتاً بروند وارد ديوان حافظ بشوند تا جهانبينى اين مرد بزرگ را به صورت قطعى و مسلّم بياورند بيرون. متأسّفانه در دورهى اخير در اين چهل، پنجاه سال اخير - كتابهايى نوشته شد كه در اين كتابها، اين بىنظرى و بىغرضى رعايت نشد و مطالبى نوشته شد و گفته شد كه حقاً و انصافاً بعضى از آنها، جفاى به حافظ است. بعضى اهانت به حافظ است. بعضى بىبصرى در مقابل حافظ است و انسان حيرت مىكند كه چرا بايستى اين حرفها به ذهن كسى خطور كند؟!حافظ را كافر و بىدين و زنديق و منكر آخرت و از اين قبيل چيزها معرّفى كردند! آن كسى كه زيباترين اشعارش، اشعار عرفانى است يا لااقل اشعار عرفانى، جزو زيباترين اشعار اوست.
جهانبينى حافظ، جهانبينى عرفانى است بلاشك. آن كسى كه اشعار عرفانىاى را مىگويد كه نظير او در باب عرفان تاكنون گفته نشده او نمىتواند جهانبينىاى غير از جهانبينى عرفانى داشته باشد. اگر چه ممكن است در مدتى از دوران عمرش به اين جهانبينى هنوز نرسيده باشد.اوّلاً بارزترين مظهر اين جهانبينى در كلام حافظ عشق استامكان ندارد كسى بدون پايهى والائى از عرفان اين جور حرف بزند. در مباحث عرفان نظرى، وحدت وجود كه يكى از اصلىترين مباحث عرفان است، در كلمات حافظ فراوان ديده مىشود. البته باز هم نمىتوانم خوددارى كنم از اظهار تأسّف، از اينكه بعضى از نويسندگان و ادباى محقّقى كه با وجود مقام والاى تحقيق در ادبيات، از عرفان - عرفان نظرى - اطلاعى ندارند و در آن كارى نكردند!وحدت وجود را كه به حافظ نسبت داده شده، به معناى همهخدائى كه ناشى از عدم درك درست مسأله است، تعبير كردند و آن را جزو شَطَحياتى دانستند كه بر زبان حافظ -مثل بعضى از عرفاى ديگر - صادر مىشده و نه يك بينش و طرز فكر و جهانبينى!
آن رند مورد تصوير آن آقايان، اين چه طور مىتواند به دنيا و مافيها بىاعتنا باشد؟! اگر همان شاه شجاع و حتّى همان امير مبارزالدين منفور پيش حافظ، اگر پولى به حافظ مىداد، آن حافظى كه آنها تصوير مىكنند، مطمئناً آن پول را از او مىگرفت و مىرفت و صرف مى مىكرد و مىخورد و مىخوراند و مىنوشيد و مىنوشانيد. اينكه بىاعتنائى به دنيا تويش درنمىآيد. بىاعتنائى به دنيا مال آن انسان مستغنى است. كى مستغنى است؟ آن كسى كه دلش با خدا آشناست.الهى منعمم گردان به درويشى و خرسندى اين مال يك آدم رندِ عرق خورِ پلاسِ درِ خانهى عرقفروش نيست! آن چهرهى زشتى كه بعضى ترسيم مىكنند از حافظ، اين مال يك عارف پاكباخته است استغنا، بىاعتنائى به دنيا.
از جملهى خصوصيّات عارفانهى حافظ در ديوانش، سوء ظنّ او به استدلال است.حافظ هم همين مضمون را در غزلهاى متعددى گفته است: «كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معمّا را» يعنى از راه حكمت نمىشود فهميد.
بحث سالوسستيزى حافظ هم از همين قبيل بحث عرفانى است. يكى از بيتالغزلهاى ديوان حافظ، سالوسستيزى است. دشمن نفاق و دورنگى است و تزوير در هر كه كه باشد؛ چه در شيخ، چه در صوفى، چه در امير. براى او فرق نمىكند؛ با تزوير مخالف است. اين هم ناشى از همان ديد عرفانى است.
آزادگىاى كه در حافظ مشاهده مىشود، ناشى از همين بينش عرفانى است و البته اخلاقيات حافظ هم بخشى از جهانبينى حافظ است كه بحث اخلاقيات در ديوان حافظ هم از جملهى چيزهايى بود كه من مايل بودم توصيه كنم به اينكه اگر رويش كار نشده، كار بشود. كه توصيههاى اخلاقى حافظ از ديوان او استخراج بشود و اينها بيان بشود و شرح بشود.
دوم معارف حافظى است كه خود او تكرار مىكند كه از نكات قرآنى استفاده كرده است. قرآن درس هميشگى زندگى انسان است و ديوان حافظ مستفاد از قرآن است و خود او اعتراف مىكند كه نكات قرآنى را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است. پس محتواى شعر حافظ آنجا كه از جنبهى شعرى محضْ خارج مىشود و قدم در وادى بيان معارف و اخلاقيات مىگذارد، يك گنجينه و ذخيره است براى ملت ما امروز و نسلهاى آينده و همچنين براى ملتهاى ديگر؛ چون معارف والاى انسانى مرز نمىشناسد. پس بزرگداشت از حافظ، بزرگداشت از فرهنگ قرآنى و اسلامى و ايرانى است و بزرگداشت از آن انديشههاى نابى است كه در اين ديوان كوچك، گردآورى شده و به بهترين و شيواترين زبان، ادا شده است.
من امروز مايل بودم بتوانم يك بحث مورد قبول خود حد اقل در اين مجمع شما داشته باشم. ارادت به حافظ و احساس مسئوليت در مقابل پيام حافظ و جهانبينى او و نيز زبان او، من را وادار مىكند و مىكرد به شركت در اين اجتماع و همكارى با شما؛ امّا وقت و گرفتاريهاى من به من اجازه ندادهاند و نمىدهند كه آنچنانكه دلخواه يك دوستدار حافظ است، در بارهى او حرف بزنم و بيان كنم.
اگر شما امروز به هند تشريف ببريد و با مردمِ غير طبقات پايين انگليسى حرف بزنيد، همه آن را مىدانند؛ چون زبانشان است. زبان رسمى، زبان دولتى و زبان ادارى، زبان انگليسى است؛ يك روز همينها زبان فارسى بوده است؛ يعنى زبان رسمى، زبان حكومت، زبان ديوان، زبان مراسلات و احكام و قوانين، فارسى بوده است. حالا ما مىخواهيم اين را برگردانيم؛ به چه وسيلهيى مىشود اين زبان را برگرداند؟ ما گلستان سعدى و ديوان حافظ و كتابهاى فارسىِ همان چيزهايى كه از نسلهاى گذشته، اين زبان و ادبيات و فرهنگ را دارند منتقل مىكنند، مىفرستيم؛ آنها هم استقبال مىكنند و مىخوانند؛ اين نقش ادبيات است، كه به نظر بنده بسيار حايز اهميت است؛ اين را شما بايد در محيطهاى ادبياتى اثبات كنيد.
در كدام خانه و كدام ده و كدام محله، شاهنامه نبود يا خوانده نمىشد؟ همه جا مىخواندند و منافاتى هم با مفاهيم اسلامى نمىديدند. حافظ هم همينطور است. در ديوان حافظ هم با اينكه سخن از مى و معشوق و پياله و اين حرفهاست، در عين حال مردم بين آن اشعار و مفاهيم مذهبى منافاتى نمىديدند؛ يعنى از اشعار حافظ واقعاً همان برداشت عرفانى را مىكردند؛ اگرچه بنده به آن شدت قبول ندارم كه همهى شعرهاى حافظ عرفانى است. علىاىّحال، هم در نقدهايتان، هم در برنامهسازيهايتان، هم در گزينش متنهايتان، آن جنبههاى ارزشىِ اسلامى را رعايت كنيد.
حافظ كه آن غزليات را مىگفت - «دوش ديدم كه ملائك درِ ميخانه زدند»، يا «دوش مىآمد و رخساره برافروخته بود» - غزلياتش واقعى بود؛ تخيلى نبود. بنده اكثر غزليات حافظ را عرفانى مىدانم؛ يعنى حقيقتاً او دوش ديده بود كه ملائك درِ ميخانه زدند. او مكاشفه و دركى داشت و حقيقتى را مىديد كه آن حقيقت با زبانهاى معمولى اصلاً قابل گفتن نيست. در زبان معمولى، هر تعبيرى را بهكار ببرند، نمىتواند عظمت آن مفاهيم و را بيان كند، يا حتّى به آن اشارهيى بكند. اشعارى كه امام مىسرود، با توجه به همين مفاهيم و حقايق بود. امام خمينى، يك فقيهِ ورعِ مقدسِ آنطورى، مىبينيد كه از خال لب و از كمان ابرو و امثال اين واژهها حرف مىزد؛ اينها اشعار واقعى است؛ اما اين چيزى كه در زمان ما از شعر حافظ تقليد مىشود، پندارى است؛ چون شاعر اصلاً درك و حس نكرده و دارد به تقليد از شعر او شعر مىگويد.
مقام معظم رهبری زبان فارسی را حامل مجموعه عظیمی از میراث بشری دانستند و فرمودند بخش عظیم و غیر قابل اغماضی از مواریث کهن بشریت اعم از فلسفه دین علم اخلاق عرفان و سیاست به وسیله زبان فارسی منتقل شده است که دست یافتن به آن بدون اطلاع از این زبان آسان نیست آنچه که مولوی عطار حافظ سعدی فردوسی و دیگر بزرگان علم و ادب فراهم آوردهاند تنها زمانی میتواند مورد استفاده کامل بشریت قرار گیرد که به زبان اصلی یعنی زبان فارسی در اختیار طالبان و پژوهندگان آن گذاشته شود.
[پشتوانه فلسفى و فكرى حافظ][38]
هنرمند بايد خود را به حقيقتى متعهد بداند. آن حقيقت چيست؟ اينكه هنرمند در چه سطحى از انديشه قرار دارد تا بتواند همه و يا بخشى از آن حقيقت را ببيند و بشناسد، بحث ديگرى است. البته هرچه انديشه و فكر و درك عقلانى بالاتر باشد، مىتواند به آن درك ظريف هنرى كيفيت بيشترى بدهد. حافظ شيرازى صرفا يك هنرمند نيست؛ بلكه معارف بلندى نيز در كلمات او وجود دارد. اين معارف هم فقط با هنرمند بودن به دست نمىآيد؛ بلكه يك پشتوانهى فلسفى و فكرى لازم دارد. بايد متكا يا نقطهى عزيمت و خاستگاهى از انديشهى والا، اين درك هنرى و سپس تبيين هنرى را پشتيبانى كند. البته همه در يك سطح نيستند؛ توقع هم نيست كه چنين باشند.
آقايانى كه اين خصوصيات را دارند، به نظر من نبايد اكتفا كنند كه شاعر خوبى در حد كنونى هستند؛ بلكه همتشان را بگذارند كه در حد حافظ و سعدى و مولوى و فردوسى بشوند. عقيدهام اين است كه مىشود؛ منتها شروطى دارد كه بايد عمل بشود. اگر كسى بگويد كه ما كجا و حافظ كجا، ما كه حافظ نمىشويم، بايد گفت كه اگر حافظ و سعدى و مولوى و فردوسى نمىتوانيد بشويد، سلمان ساوجى و صائب تبريزى كه مىتوانيد بشويد؛ اگر چه من صائب را كمتر از آن اوليها نمىدانم. به نظر من، مايههاى استعدادى در اين حد هست كه در ردههاى جوان، يك شاعر ماندگار تاريخ داشته باشيم. البته اين شرايطى دارد.
شهريار قطعاً ماندنى است. از آن شعرايى است كه مثل سعدى و حافظ و از اين قبيل در دورانهاى بعد از دوران خودش معروفتر و بزرگتر خواهد شد. لذا هرچه آقايان دربارهى او انجام دهند از نظر ما زياد نيست.
[بیان عظمت صائب با استفاده از جایگاه حافظ][41]
اما از لحاظ تاریخی این حرف حرف غلطی است که ما بگوییم در دوره صفویه شعر و ادبیّات تنزّل و انحطاط پیدا کرده است من میبینم که هنوز هم به تبع همان دوران در تلویزیون و رادیو و اینجا و آنجا گاهی همین مطالب را میگویند نخیر دوران صفویه دوران انحطاط نیست بعد از حافظ هیچ غزلسرایی به عظمت صائب نیامده است بعد از رودکی هیچ شاعری به تعداد صائب شعر نگفته است دویست هزار بیت شعر دارد البته شاعرِ حسابی که بشود روی شعرش ایستاد و از شعرش دفاع کرد مورد نظر است والّا شاعران جفنگگو هرچه بخواهید میگویند هیچ شهری به قدر اصفهان در خودش شاعر و هنرمند و فاضل و فیلسوف و فقیه نداشته است این چه حرفی است.
پدر و مادرم، پدر و مادر خيلى خوبى بودند. مادرم يك خانم بسيار فهميده، باسواد، كتابخوان، داراى ذوق شعرى و هنرى، حافظ شناس - البته حافظ شناس كه مىگويم، نه به معناى علمى و اينها، به معناى مأنوس بودن با ديوان حافظ -و با قرآن كاملاً آشنا بود و صداى خوشى هم داشت.بعضى از شعرهاى حافظ كه هنوز - بعد از سنين نزديكِ شصت سالگى - يادم است، از شعرهايى است كه آن وقت از مادرم شنيدم.
با این حساب راز دیگری از رازهای حفظ انقلاب برای ما مكشوف میگردد و آن اینكه با تمسك به دو دستاویز صبر و تقوا میتوان خود و انقلاب را در عرصه آزمونهای دشوار و صعبالعبوری نظیر فتنه انتخابات كه در آینده به كمین ما نشسته است رویینتن كرد و نیز از تداوم تابش آفتاب رحمت و امداد الهی اطمینان یافت.
حافظ از دست مده دولت این كشتی نوح
ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت
من يادم مىآيد كه يك وقت در مشهد منزل مرحوم فرخ جلسهيى در روزهاى جمعه تشكيل مىشد و ما هم گاهى در آن شركت مىكرديم. در يكى از آن جلسات، يك نفر هندى - كه از اساتيد زبان فارسى بود-شركت كرده بود. در آن جلسه تعريف كردند كه ايشان از هند آمدهاند و استاد زبان فارسىاند و بر ديوان حافظ مسلط هستند؛ طرف هم به رويش بالا رفت و شروع به خواندن يك غزل از حافظ كرد؛ اما به قدرى آن غزل را بد خواند كه بىاختيار همه خندهشان گرفت! حالا وقتى من مىبينم كه بعضى از آقايان دعاها را اينطورى مىخوانند، به ياد آن جلسه و آن غزل حافظ مىافتم كه آن استاد هندى خوانده بود!
قبل از ظهور دعوت اسلام، هر سال يكبار در همين موسم حج و به اصطلاح حج جاهلی آن روز میآمدند جمع میشدند اشعار را میخواندند و با نظر صاحبنظران هفت قصيده را مثلاً انتخاب میكردند و به ديوار كعبه میآويختند كه به آنها می گفتند معلقات سبع، يعنی آويختههای هفتگانه كه يك سال اين قصيدهها به ديوار كعبه آويزان میماند. آن زمان اين معلقات اوج بيان عرب بود و امروز هم همهی ادبا قبول دارند. قرآن در يك چنين محيطی دارد اين حرف را میزند كه شعرای درجهی يك بودند، مثل اينكه فرض كنيد امثال سعدی و حافظ و فردوسی و صائب همه جمع باشند، آنوقت يك نفر بيايد يك سخنی را بگويد و بعد ادعا كند كه اگر میتوانيد مثل اين سخن بگوئيد. مردم مراجعه میكنند به اين آقای مثلاً سعدی يا حافظ،اگر اينها اقرار كردند كه ما نمیتوانيم، معلوم است كه سطح عالی سخنوری بشر عاجز از بيان اين معناست، پس قبول كنيد كه از طرف خداست و میبينيد كه اين يك راه روشنی است.
[علاقه شهید مطهری به حافظ][46]
مرد بسيار رقيق و ظريفى بود، به شدت تحت تأثير هيجانات عرفانى و معنوى قرار داشت؛ با ديوان حافظ و اشعار عرفانى مأنوس بود، با قرآن ايشان زياد مأنوس بود، تصور مىكنم اينجور بود كه هر شب ايشان تا يك مقدارى قرآن نمىخواندند نمىخوابيدند، اين را من ديده بودم البته در تعدادى از سفرهايى كه ايشان [به] مشهد داشتند، يا با هم فريمان رفته بوديم، يا در مشهد با ايشان بوديم من ديده بودم كه - بيتوته كرده بوديم با هم - ديده بودم كه ايشان قبل از اينكه بخوابند حتماً قرآن مىخواندند و مىخوابيدند